|
سه شنبه 12 دی 1391برچسب:, :: 22:15 :: نويسنده : ارین
گاهی وقتا خودمو بغل میکنم ومیگم:غصه نخوردیوونه من که باهاتم….
سه شنبه 12 دی 1391برچسب:, :: 22:5 :: نويسنده : ارین
بـارآمـدم خطــت بزنم از قلبم… خودخودت را…یــادت را…اسمت را…امــا…فقط قلبــم پر شد از خط خطی های عاشقانـه….
سه شنبه 12 دی 1391برچسب:, :: 22:2 :: نويسنده : ارین
شاید “من” بد کردمشایدم “تـو” …مهم شایدها نیستمهم اینه که” من” و” تـو” دیگه ما نیستیم
سه شنبه 12 دی 1391برچسب:, :: 21:55 :: نويسنده : ارین
دغدغه های یه پسر جوان : کار ندارم – پول ندارم – سربازی نرفتم – ماشین و خونه ندارم – و ….دغدغه های یه دختر جوان – لاک ناخنم پاک شده – مهری سرویس طلا خریده – دختر خاله ام ماشین داره – مامان غذای خوب نمی پزه – عروسکم رو هنوز نخوابوندم – و …. عجب دنیای باحالی
سه شنبه 12 دی 1391برچسب:, :: 21:50 :: نويسنده : ارین
مذیت مذکر بودن 1: – دختر نیستید 2 – همیشه خودتون هستید(100 مدل آرایش نمی کنید) 3 – فقط شما می تونید رئیس جمهور بشید 4 – فقط شما می تونید برید ورزشگاه آزادی و فوتبال ببینید 5 – برای دعوا کردن به بابا یا داداش بزرگتر احتیاج ندارید 6 – توی اتوبوس جای بیشتری نسبت به دخترا دارید 7 – در کمتر از 10 دقیقه می تونید دوش بگیرید 8 – هر جور که حال کنید لباس می پوشید 9 – در کمتر از 2 دقیقه لباس می پوشید و آماده می شید 10 – و مهمتر از همه اینکه شما هیچ وقت نمی ترشید
سه شنبه 12 دی 1391برچسب:, :: 21:18 :: نويسنده : ارین
عشق معشوق را طعمه ی خویش می بیند و همواره در اضطراب است که دیگری از چنگش نرباید و اگر ربود با هردو دشمنی می ورزد و معشوق نیز منفور می گردد
سه شنبه 12 دی 1391برچسب:, :: 20:43 :: نويسنده : ارین
دو دوست با پای پیاده از جاده ای در بیابان عبور میکردند.بین راه سر موضوعی اختلاف... پیدا کردند و به مشاجره پرداختند.یکی از آنها از سر خشم؛بر چهره دیگری سیلی زد. دوستی که سیلی خورده بود؛سخت آزرده شد ولی بدون آنکه چیزی بگوید،روی شنهای بیابان نوشت: "امروز بهترین دوست من بر چهره ام سیلی زد." آن دو کنار یکدیگر به راه خود ادامه دادند تا به یک آبادی رسیدند.تصمیم گرفتند قدری آنجا بمانند و کنار برکه آب استراحت کنند.ناگهان شخصی که سیلی خورده بود، لغزید و در آب افتاد. نزدیک بود غرق شود که دوستش به کمکش شتافت و او را نجات داد. بعد از آنکه از غرق شدن نجات یافت، یر روی صخرهی سنگی این جمله را حک کرد: "امروز بهترین دوستم جان مرا نجات داد" دوستش با تعجب پرسید: "بعد از آنکه من با سیلی ترا آزردم، تو آن جمله را روی شنهای بیابان نوشتی ولی حالا این جمله را روی تخته سنگ نصب میکنی؟" دیگری لبخند زد و گفت: "وقتی کسی مارا آزار میدهد؛باید روی شنهای صحرا بنویسیم تا بادهای بخشش آن را پاک کنند ولی، وقتی کسی محبتی در حق ما میکند باید آن را روی سنگ حک کنیم تا هیچ بادی نتواند آن را از یادها ببرد."
سه شنبه 12 دی 1391برچسب:, :: 16:30 :: نويسنده : ارین
اولا به نظر می رسید که زندگی بی تو یعنی هیچ …
یه بیماریه مادرزادیه لاعلاج داریم : ادامه مطلب ...
یک شنبه 3 دی 1391برچسب:, :: 14:37 :: نويسنده : ارین
به سلامتی درخت ، نه به خاطر میوش ، به خاطر سایش ، به سلامتی دیوار ، نه به خاطر بلندیش ، واسه اینکه هیچ وقت پشت آدم رو خالی نمی کنه ، به سلامتی دریا ، نه به خاطر بزرگیش ، واسه یک رنگیش ، به سلامتی سایه که هیچ وقت آدم رو تنها نمی ذاره .ای دوست ، معرفت چیز گرانی است که به هرکس ندهندش !یک روست وفادار ، تجسم حقیقی از جنس آسمانی هاست ، که اگر پیدا کردی قدرش را بدان . *** عشق آن چیزی است که بیشتر از هر چیزی داشتنش را دوست داریم و بیشتر از هر چیزی دادنش را دوست داریم و هیچ کس در نمی یابد که عشق همان چیزی است که همواره داده می شود و پذیرفته نمی شود . *** آنکه مرا خوب درک می کند ، یک روز زادگاه مرا ترک می کند .عشق مرزهای زمان را فتح می کند ، عشق هیچ مرگی نمی شناسد ، عشق بر مرگ غلبه می کند .
یک شنبه 3 دی 1391برچسب:, :: 14:23 :: نويسنده : ارین
روزی خواهم آمد و پیامی خواهم آورد... خواهم آمد گل یاسی به گدا خواهم داد
v |